به گزارش جام جم آنلاین و به نقل از مهر، پیمان نامدار ضمن بیان این مطلب افزود: در آخرین روزهای بهار پسر بچه قزوینی حین بازی در کنار کانال کشاورزی در حوالی شهر نجف آباد از توابع شهرستان قزوین در کانال آب سقوط کرد. ...
هر زمان صحبت از طراحی های اداری می شود ، همه به یاد رنگهای قهوه ای ، کرم و مشکی می افتند با همان مبلمان های منضبط و حال و هوای خشک. اغلب طراحان داخلی اینگونه فضاها نیز ، در تلاشند از این معیار دور نشوند و در طول طراحی آن را حفظ می نمایند.طراحی چهارچوب دارد، اما خلاقیت در آن سقفی ندارد. دست و پای خود را در طراحی نبندید.ذهن خود را رها کنید.خودتان را در فضایی که می خواهید طراحی کنید قرار دهید. نیازهای شما چیست ؟چگونه عملکرد بهتری درآن فضا خواهید داشت؟چه رنگی به شما پویش بالاتری میدهد؟فعالیت های شما در چه بستر حرکتی روان تر خواهد بود؟ کمی ساختار شکنی بد نیست،البته فراموش نکنید این پرواز دادن ذهن ، شما را از کاربری اصلی فضا دور نسازد. ذهن معمارانه خود را تربیت کنید در حیطه ایی که شما برایش تعریف می کنید قدم بزند و خلق کند. برای درک بهتر این مطلب تصاویر قبل و بعد از طراحی یک فضای اداری را مشاهده نمایید تا دریابید چگونه خلاقیت در استفاده از رنگ سبز و بافت چوب، یک فضای قدیمی و سرد را به دفتر کار گرم و دلپذیری بدل نموده
عاغاااا...افطار ما بجای بلنج ومُلغ...شد پیتزااااا.....بگو چجوری؟؟؟؟
ما صب زیر پتو صدای قابلمه و اینا شنیدیم...بعد بوی ملغ پخته شده....
دیه گفتم لابد میخاد افطار اینو بپزه.....
حالا که افطار شده.....میگم مامان چی درست کردی؟؟؟
میگه آش....میگم چی؟؟؟میگه آش.....
بعد میگم پس ملغ واسه چیت بود؟؟؟؟؟میگه واسه سحری.....
حالا چی ی ی ی.......روال همیشگی ما این بوده که سحر
یه چیز سبک میخوردیم.....شب...،افطار ،غذای پخته.....وسنگین...
عاغا مادرمون....یادش افتاده جای سحر وافطار رو عوض کنه..
همون دیروز ک این پیشنهاد رو داد،،،من بش گفتم...که سحری نمیتونم غذای
سنگین بخورم.....(منظور از غدای سبک...نون پنیر..انگوری...حلوا وچمیدونم...این چیزا
غذای سنگین هم...غذای که حداقل زمان پختش ،دو ساعت هس...حداقل......)
عاغا....خلاصه....ماهم ک گشنه وعصبی......گفتیم اصن چروووو....نه...چرووو.... چرووو
اخه چروووو..بامامشورت میکنی بعد باز کاری ک خودت میخای انجام میدی؟؟؟
ماهم تلفون ور داشتیم........
سفارش دادیم پیتزا بیالن بلامون.....
والااا....حالا چی.ی ی ی....
مامان میگه بچهاشمامیتونید .چندساعت دیگه غذابخورین؟؟؟..
میگم نه ه ه.....من ک گفته بودم سحری نمیتونم غذای سنگین بخولم......
هیچی...دیه...خلاصه سحری هم همون سبک میزنیم....به رگ...
پ.ن: از من میشنوید ،شماهم سحری ،سبک بزنید به رگ.....
افطار هم برید تو کار غذای سنگین.....
والاااااااا بوخوداااااااا
مولانا میگه!!!به من چه خووو......
تا در طلب گوهرکانی ،کانی...
نگاه کن..که غم درون دیده ام چگونه آب میشود......!!
هرچیزکه درجستن آنی ،آنی....
تا درطلب گوهرکانی ،کانی تادرهوس لقمه ی نانی ،نانی
این نکته ی رمز اگربدانی ،دانی هرچیزکه درجستن آنی ،آنی
مولانا.
رنج از پی رنج آید......زنجیر پی زنجیر.
هر وقت توزندگیم ،خودم میخواستم تمام مسئله هام رو حل کنم....
هروقت ، ازفرط فکر کردن ،راجع به اینکه چکارکنم ،مغزم پوکید.....
هروقت دست کشیدم ازخودم....نشستم یه گوشه....وگفتم خسته شدم ،
بس که فکرکردم وبه هیچ جایی نرسید....
همونموقع همه مسائلم حل شد.
هروقت فقط تصمیم گرفتم و به خدا گفتم حلِ گیر وگور هاش باتو.....
همه چیز به خوبی وآسونی حل شد....
مشکل اینجاس ک ما ادما به خدا فرصت حل کردن ، نمیدیم..
اجازه ی حرف زدن بهش نمیدیم.
همش میخوایم همه چیزرو خودمون حل کنیم.
پ.ن:خدایا من دیگه هیچی نمیگم .خودت میدونی ،این آنه ی مومشکی و ...
من دیگه بهش فکر نمیکنم.
تو حل اش کن.
به موقع اش ک رسید ،بگو چیکار کنم.
هرلحظه که تسلیمم درکارگه تقدیر
آرامتر ازآهو ،بی باک تر از شیرم.
هرلحظه که می کوشم در کارکنم تدبیر
رنج از پی رنج آید ،زنجیر ،پی زنجیر
مولانا.
خستم......خیلی خسته.....
هم جسمی.....هم روحی.....
بیشتر روحم خسته هست....
خستگی با طعمِ دپرسی
وناامیدی........
پ.ن: حال بد ،دوامی نداره در من...........
خوب میشم.